نقش عقل در فلسفه اسلامی از آغاز ظهور آن و جدال های متکلمین اشعری و معتزله چنان تاثیری بر روند فکر و اندیشه بر جای گذاشته است که کمتر می توان از این تاثیر سخنی بر زبان نیاورد.
شاید به جد بتوان گفت که سرآغاز آنچه که از آن به عنوان فلسفه یاد میشود همین جدال عقل و وحی بوده که بعدها از سوی فیلسوفان دیگری به گونههایی مانند اشراق و متعالیه به حل و فصل نسبی به سرانجامی رسید.
بحث عقلانیت که امروزه در برابر حملههای بیامان پسا مدرنیستها و ساختارشکنان طرح شده و ادعای ورشکستگی عقل یا پایان فلسفه، همانطوری که مارتین هایدگر و ریچارد رورتی بیان کردهاند، بخشی از ستیز به واقع جاودانه لوگوس و ضد لوگوس است. ارسطو در اخلاق نیکوماخس، فعالیت عقل را برترین فعالیتی میدانست که در حد توان آدمی است و اعلام میکند که انسان بیش از هر چیز دیگری عاقل است. فیلسوفان مسلمانی که شیفته چنین مفهومی از عقل بودند تا حدی از ارتقای آن به مرتبه الوهیت دلنگران شدند چرا که این ارتقا با مفهوم قرآنی و بسیار دقیق تعالی خداوند در آیه لیس کمثله شیء» ناسازگار بود. از اینرو، آنان عقل فعال را واسطهای میان خدا و انسان و به واقع میان جهان تحت قمر و جهان معقول ماورای آن وضع کردند.
همیشه عقل فعال در بطن نظر فلسفه اسلامی سه نقش مبنایی ایفا کرده که گاه در مرتبه معرفتشناختی و گاه در مرتبه کیهانی و بعضا در مرتبه صورتهای جوهری ظهور پیدا کرده است اما در این میان نباید از سنت تهافتنویسی که بر سنت عقلگرایی فلسفه اسلامی چنان ضربهای زد که کمر راست نکرد نیز غافل شد.
تهافت الفلاسفه غزالی تا مدتهای مدیدی دستمایه ضربههای گوناگون بر پیکر فلسفه بود و از جدایی دین و فلسفه سخن برمیآورد. اما بودند فیلسوفانی سکولارگونه که بر جدایی عقل و شریعت فریاد سر میدادند و در زمان تنگناهای زمانه کوششهای جدی در باب نشان دادن عقل و ایمان کردند. به تعبیر لِئون گوتیِه ابن رشد با نظریه خود، چیزی کمتر از این را منظور ندارد که در اسلام، از یکسو میان دین (دین، نه کلام) و فلسفه و از سوی دیگر میان فرقههای ی - دینی، صلحی همیشگی برقرار سازد، تا با کاربرد نظریه وی، این فرقهها در آینده، پس از وی، فرصت شکل گرفتن را از دست بدهند». اگر چه این قضاوت در دل کتاب مَناهِجُ الادله فی عقائدِ المِلَّه» ابن رشد نیز آشکار است که میگوید: منظور من این است که، در این کتاب ظاهر عقایدی را که شرع قصد داشته است عامه مردمان را به آنها برانگیزد، پژوهش کنم و در همه این کار، مقصد شارع را بر حسب کوشش و توانایی جستوجو کنیم، زیرا انسانها، در این معنا، در این شریعت سخت پریشان شدهاند، تا بدانجا که فرقههای گمراه و گروههای گوناگونی پدید آمدهاند که هر یک از آنها باور دارد که تنها او بر شریعت آغازین است و هر کس مخالف اوست، یا بدعتگذار است یا کافر که خون و مالش مباح است. همه اینها به دور از مقصد شارع است و علت آن، گمراهی گریبانگیر ایشان از فهمیدن مقصد شریعت است». بدینسان ابنرشد به منظور از میان برداشتن درگیریهای ساختگی میان جهانبینی فلسفی و دینی که پیش از همه از سوی متکلمان عنوان شده و سپس غزالی به آتش آن دامن زده بود، دو نوشته مهم پدید آورده است: فصلُ المَقال و تَقریر مابَین الحکمَه و الشریعه مِنَ الاتصال و (الکَشفُ عن) مَناهج الادله فی عَقائِد المِلَّه. در کنار این دو نوشته، ابنرشد در معت خود با غزالی در کتاب تهافت التهافت خود نیز، بیشتر به پیوند میان عقل، ایمان، دین و فلسفه پرداخته است. اما باید باور داشت که فیلسوفان مسلمان هرگز در یقینی و قطعی بودن دریافتِ حاصل از فرآیندِ شناختی، پیوستگی با عقل فعال تردید نکردند و چنین ارتباطی را ویژه طبقه خاصی از فیلسوفان متافیزیکی دانستند. اگر دقت نظری خاص در باب فیلسوفان اسلامی داشته باشیم و به قول را از باب انصاف نظر بیفکنیم قطعا میدانیم که عقل همواره در جایگاه مناسبی در گستره فلسفه اسلامی نقش خود را ایفا کرده و حتی به قول ابن رشد فلسفه یارشریعت بوده است.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت