فلسفه و عرفان



قابل توجه منتقدانی که به ناحق و جاهلانه خود را برتر از علما و فقهای به نام  شیعه میدانند.

(دیدگاه متفکر شهید علامه مرتضی مطهری (ره) ).


 


قابل توجه منتقدانی که به ناحق و جاهلانه خود را برتر از علما و فقهای به نام  شیعه میدانند.

(دیدگاه مقام معظم رهبری (حفظه الله) ).

 

 


قابل توجه منتقدانی که به ناحق و جاهلانه خود را برتر از علما و فقهای به نام  شیعه میدانند.

(دیدگاه آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره)).


حجم: 28 مگابایت

 

 


 


 

نقش عقل در فلسفه اسلامی از آغاز ظهور آن و جدال های متکلمین اشعری و معتزله چنان تاثیری بر روند فکر و اندیشه بر جای گذاشته است که کمتر می توان از این تاثیر سخنی بر زبان نیاورد.
 شاید به جد بتوان گفت که سرآغاز آنچه که از آن به عنوان فلسفه یاد می‌شود همین جدال عقل و وحی بوده که بعدها از سوی فیلسوفان دیگری به گونه‌هایی مانند اشراق و متعالیه به حل و فصل نسبی به سرانجامی رسید.
بحث عقلانیت که امروزه در برابر حمله‌های بی‌امان پسا مدرنیست‌ها و ساختارشکنان طرح شده و ادعای ورشکستگی عقل یا پایان فلسفه، همانطوری که مارتین هایدگر و ریچارد رورتی بیان کرده‌‌اند، بخشی از ستیز به ‌واقع جاودانه لوگوس و ضد لوگوس است. ارسطو در اخلاق نیکوماخس، فعالیت عقل را برترین فعالیتی می‌دانست که در حد توان آدمی است و اعلام می‌کند که انسان بیش از هر چیز دیگری عاقل است. فیلسوفان مسلمانی که شیفته چنین مفهومی از عقل بودند تا حدی از ارتقای آن به مرتبه الوهیت دل‌نگران شدند چرا که این ارتقا با مفهوم قرآنی و بسیار دقیق تعالی خداوند در آیه لیس کمثله شیء» ناسازگار بود. از این‌رو، آنان عقل فعال را واسطه‌ای میان خدا و انسان و به ‌واقع میان جهان تحت قمر و جهان معقول ماورای آن وضع کردند.
همیشه عقل فعال در بطن نظر فلسفه اسلامی سه نقش مبنایی ایفا کرده که گاه در مرتبه معرفت‌‌شناختی و گاه در مرتبه کیهانی و بعضا در مرتبه صورت‌های جوهری ظهور پیدا کرده است اما در این میان نباید از سنت تهافت‌نویسی که بر سنت عقل‌گرایی فلسفه اسلامی چنان ضربه‌ای زد که کمر راست نکرد نیز غافل شد.

تهافت الفلاسفه غزالی تا مدت‌های مدیدی دستمایه ضربه‌های گوناگون بر پیکر فلسفه بود و از جدایی دین و فلسفه سخن برمی‌آورد. اما بودند فیلسوفانی سکولارگونه که بر جدایی عقل و شریعت فریاد سر می‌دادند و در زمان تنگناهای زمانه کوشش‌های جدی در باب نشان‌ دادن‌ عقل‌ و ایمان‌ کردند. به تعبیر لِئون‌ گوتیِه‌ ابن‌ رشد با نظریه‌‌ خود، چیزی‌ کمتر از این‌ را منظور ندارد که‌ در اسلام‌، از یکسو میان‌ دین‌ (دین‌، نه‌ کلام‌) و فلسفه‌ و از سوی‌ دیگر میان‌ فرقه‌های‌ ی‌ - دینی‌، صلحی‌ همیشگی‌ برقرار سازد، تا با کاربرد نظریه‌‌ وی‌، این‌ فرقه‌ها در آینده‌، پس‌ از وی‌، فرصت‌ شکل‌ گرفتن‌ را از دست‌ بدهند». اگر چه این قضاوت در دل کتاب مَناهِجُ الادله‌ فی‌ عقائدِ المِلَّه»‌ ابن رشد نیز آشکار است که می‌گوید: منظور من‌ این‌ است‌ که‌، در این‌ کتاب‌ ظاهر عقایدی‌ را که‌ شرع‌ قصد داشته‌ است‌ عامه مردمان‌ را به‌ آنها برانگیزد، پژوهش‌ کنم‌ و در همه این‌ کار، مقصد شارع‌ را بر‌ حسب‌ کوشش‌ و توانایی‌ جست‌وجو کنیم‌، زیرا انسان‌ها، در این‌ معنا، در این‌ شریعت‌ سخت‌ پریشان‌ شده‌اند، تا بدانجا که‌ فرقه‌های‌ گمراه‌ و گروه‌های‌ گوناگونی‌ پدید آمده‌اند که‌ هر یک‌ از آنها باور دارد که‌ تنها او بر شریعت‌ آغازین‌ است و هر کس‌ مخالف‌ اوست‌، یا بدعتگذار است‌ یا کافر که‌ خون‌ و مالش‌ مباح‌ است‌. همه اینها به‌ دور از مقصد شارع‌ است‌ و علت آن‌، گمراهی‌ گریبانگیر ایشان‌ از فهمیدن‌ مقصد شریعت‌ است‌». بدینسان‌ ابن‌رشد به‌ منظور از میان‌ برداشتن‌ درگیری‌های‌ ساختگی‌ میان‌ جهان‌‌بینی‌ فلسفی‌ و دینی‌ که‌ پیش‌ از همه‌ از سوی‌ متکلمان‌ عنوان‌ شده‌ و سپس‌ غزالی‌ به‌ آتش‌ آن‌ دامن‌ زده‌ بود، دو نوشته‌ مهم‌ پدید آورده‌ است‌: فصلُ المَقال‌ و تَقریر مابَین‌ الحکمَه‌ و الشریعه مِنَ الاتصال‌ و (الکَشفُ عن‌) مَناهج‌ الادله فی‌ عَقائِد المِلَّه‌. در کنار این‌ دو نوشته‌، ابن‌رشد در معت‌ خود با غزالی‌ در کتاب‌ تهافت‌ التهافت‌ خود نیز، بیشتر به پیوند میان‌ عقل‌، ایمان‌، دین‌ و فلسفه‌ پرداخته‌ است‌. اما باید باور داشت که فیلسوفان مسلمان هرگز در یقینی و قطعی بودن دریافتِ حاصل از فرآیندِ شناختی، پیوستگی با عقل فعال تردید نکردند و چنین ارتباطی را ویژه طبقه خاصی از فیلسوفان متافیزیکی دانستند. اگر دقت نظری خاص در باب فیلسوفان اسلامی داشته باشیم و به قول را از باب انصاف نظر بیفکنیم قطعا می‌دانیم که عقل همواره در جایگاه مناسبی در گستره فلسفه اسلامی نقش خود را ایفا کرده و حتی به قول ابن رشد فلسفه یارشریعت بوده است.


با رونمایی ایشان ازکتاب محی الدین شیعه خالص تبعات وتوهینهایی ازسوی منتقدین به ایشان انجام شد که درطی مصاحبه ای جواب تفکیکی ها ومنتقدان داده شد


 

 


 


منتقدین فلسفه وعرفان غالبا قشر عامی هستند که باخواندن بعضی روایات بی سند ویا تاثیر پذیری ازعده ای ، ندانسته ونخواسته حتی حاضربه شنیدن یاخواندن مطالبی که مخالف تفکر آنان است نیستند. اصلا نمی خواهند بشنوند فقط یکطرفه قضاوت می کنند، اهانت می کنندو خود راحق می دانند درحالی که منش اهلبیت چنین نیست.


                                                                                                                                                                                                                                                      

یکی ازکلیپهای علامه حسن زاده که درتعریف و بیان مطلبی از تفسیر بیان السعاده منسوب به سلطان محمد گنابادی است را باهزاران فحش.

ادامه مطلب


  اولا عرفان سنی محور است ومردود  

  ثانیا درشیعه هم عرفان دراویش وجود دارد که بدلیل نداشتن مبنای فقهی صحیح مردودند. 

  عرفان شیعی فقه محور این حرکات وهمگونی آن باذکر را مطابق باشریعت اسلامی نمی داند.

 


️دسته اول: سنتی های حداکثری که بیشتر فقط به خواندن دروس سنتی برسبک وسیاق قدمای حوزه های قدیم اصرار دارند خواندن سیوطی ومعالم وفقه ولمعتین ودرس خارج خمس وزکات وپاسخ به سوالات فقهی. مثل خیلی از مراجع وفقهایی که به بهانه عدم دخالت درامور ی ترجیح می دهند تابه امور فقهی مشغول باشند.
️دسته دوم: نواندیش های حداکثری نقطه مقابل دسته اول هستند و روایات وآیات رو ندیده گرفتن وکلا همه چیز را باعقل پیش می برند مثل وخاتمی که مرعوب تکنولوژی غربند. حتی کمتر از آیات قرآن و روایات بهره می گیرند ودلداده اصول وعقلانیتی هستند که مدرنیته برای آنها تعریف می کند. ودر تعارض قرآن با عقلانیت غرب؛ یاآیات وروایات راتوجیه می کنند وتفسیر هرمنوتیکی ازآیات ارایه می دهند ویا کلا آیات وروایات را نادیده می گیرند. مثل خاتمی و وکدیور و.
️دسته سوم: طرفداران عقلانیت اسلامی که هم روایات وقرآن وسنت را دارند وهم مدخلیت عقل را می پذیرند باتکنولوژی مشکلی ندارند وبامقتضیات زمان پیش می روند مشکلات ی جهان واسلام دغدغه فکری اقتصادی علمی وتکنولوژی ومعنوی راباهم دارند. کسانی که اقتصاد وتکنولوژی و فلسفه وعرفان وت ونظریه های اندیشمندان جهان را باعقلانیت اسلامی تحلیل نموده و ابعاد مثبت آن را می پذیرند وبا ابعاد منفی بااحترام به طرف مقابل، نمی پذیرند.

دربرخورد بافلسفه افرادی که از دسته اولند بیشترند وروایاتی مثل العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس( کسی که عالم به مقتضیات زمان باشد اشتباهات وفتنه ها به او هجوم نمی آورد) را نادیده می گیرند وعافیت اسلام را فرو رفتن درلاک دفاعی می دانند شبهات را درحد کلام جواب می گویند.امور ایشان در نماز وامور عبادی وزیارت وهیات رفتن وقرآن خواندن و مسایل فقهی خلاصه می شود. در برخورد فلسفه آنرا محصول غرب می دانند وفلسفه را علمی باطل می انگارند. عرفان راهم به علت روش وگفتار چند عارف درطول تاریخ موردحمله قرار می دهند . بعلت عدم درک صحیح وبرداشت غلط ازمقوله وحدت وجود؛ طراح اصلی آن( محی الدین عربی) وپیروان اندیشه ایشان راتکفیر می کنند.

چرامنصور حلاج گفت اناالحق؟ پس کافر است!

چرامولوی از خلیفه تعریف کرده؟ سنی وکافر است!

محی الدین باوحدت وجود می گوید همه چیز خداست حتی سگ!!! پس کافر است!

تصوف دراحادیث(بی سند وضعیف ویاجعلی) رد شده پس کافرند!

حتی جواب سوالاتشان راهم نمی گیرند. نه می شنوند ونه حاضرند توجیه شوند. بابرداشت غلطشات به تمام مراجع وعلمایی هم که روش فلسفی وعرفان فقاهتی رامی پسندد اهانت می کنند حال؛ فرقی نمی کند که رهبرباشد یا علامه یابنیانگذار جمهوری اسلامی یامرجع تقلید. بطور کلی فکر می کنند که بااین کار ازحریم قرآن واهلبیت صیانت میکنند ومتاسفانه به اختلافاتی که دشمن در ترصد آنست دامن می زنند.


 

 


 

 

کلیپ رو گوش کنید . اصلا اولین ترجمه آثار ارسطو در زمان بنی امیه نبوده

ادامه مطلب


متاسفانه دربحثهای جناب آقای نصیری سردرگمی ها وتهمتهای تاریخی ودربعضی جاها تحریفات فاحشی دیده می شود واز آنجمله ادعاهای ایشان درمورد جابرابن حیان است. ایشان با استناد به نظرات کراوش نویسنده اتریشی ، سیاهنمایی هایی مثل : هانری کوربن هم درمورد ایشان اظهار تردید کرده ویا مخالفت شاگردان وشیعیان امام صادق با وی و درنهایت افسانه شمردن شخصیت جابر در تاریخ ، کوشش نموده تابرای اثبات ادعای خود همه چیز را قربانی کند.

جناب آقای نصیری! وجودشخصیت جناب جابر ابن حیان را نباید درتاریخ کراوش اتریشی جستجوکنید زیرا:

اولا: ایشان این کتاب را حدود صد سال پیش نگاشته وعلت تضعیف جابر را می توان براحتی حدس زد وآن اینکه؛ جابر اولین شیمیدان درجهان است وکراوش مامور است تابا خراب کردن ومخدوش کردن تاریخ وچهره  این دانشمند مسلمان بعنوان اولین شیمیدان جهان» شخصیت وی راکم رنگ جلوه داده ومقدمه یه سرقت علمی دیگر رابرای غرب فراهم کند.

وتابحال ،این سرقتهای علمی وتحریفهای تاریخی وسیاه نمایی های تاریخی کم نبوده ازآنجمله می توان به سرقت نظریه وابداع پرواز که توسط عباس ابن فرناس (مسلمان آندلسی) صورت گرفت رابنام برادران رایت جعل  شد، اشاره کرد؛ این سرقت علمی،بقدری ماهرانه بود که تاسالیان سال درکتب درسی خود مانیز برادران رایت» ابداع کنندگان پرواز معرفی می شدند .ویا سرقت نظریه بیگ بنگِ آیت الله مرتضی رضوی که آشکار بنام استیفان(استیون) هاوکینگ ثبت شد، ویا مصادره شخصیت ابن سینا بعنوان یک شخصیت ترکیه ای!!! کشف انگشت نگاری ازآیه بلی قادرین علی ان نسوی بنانه» یعنی (ماحاضریم تا سرانگشتان رابحال اول برگردانیم)از سوی مسلمانان وثبت کردن بنام غربی ها وده ها اثر واختراع وشخصیت علمی دیگر.

ثانیا: در مقابل کراوس اتریشی، شماری از تاریخ‌نگاران و زندگی‌نگاران، از جمله ابن خَلَّکان، ابن ندیم، ابن طاووس، صَفَدی، سید محسن امین و صدیق حسن خان جابر را از شاگردان امام جعفر صادق(ع) دانسته‌اند.

ثالثا:شخصیتی که بیش از سیصد اثر علمی تالیف کرده ونظریات ایشان درزمینه های مختلف علمی ثبت شده، چگونه شما ایشان را به افسانه بودن متهم می کنید؟

برادر گرامی! برای اثبات نظر شخصی خود تاجعل وتحریف تاریخ پیش می روید که ثابت کنید فلسفه خوب نیست وفقط باید از اهلبیت استفاده کرد. اما آیا جعل تاریخ وتهمت و دروغ بستن نیز مرام ومنش اهلبیت است؟ شمایی که خود راکشیش تر ازپاپ می دانید ودایه مهربانتر از مادر! آیا بعد ازاینهمه جوابیه هایی که دریافت کردی وپاسخ نقدهایتان راگرفتید ودرخیلی از موارد محکوم شدید؛ آیا عذر خواهی از ساحت اینهمه روحیه و اذهان مخدوش کردید؟ این خدشه ها وشبهات ناشی از کم اطلاعی ومتخصص نبودن شما بود ولی ذهن بسیاری را آلوده کرد. بطوری که اکنون نیز عده ای فلسفه وعرفان را به تمسخر گرفته وبه اهانت ودشنام عارفان وفیلسوفان شیعی می پردازند. خداوند عاقبت امور همه ماراختم بخیر بفرماید.


صدرالمتالهین از سه راهامکان فقری»،قاعده ی بسیط الحقیقه کل الاشیاء» و صرف الوجود» به خوبی توانست وحدت وجود عرفانی رابه کرسی بنشاند. پس از استدلال وحجیت وحدت وجود از این سه راه براحتی عیان می شود که برداشتهای غلط ازوحدت وجود مثل حلول واتحاد وهمه خدایی ذهنیتهای عوامانه وتهمتهای عالم نماهایی بوده که علاوه بر فهم وبرداشت غلط از مساله وحدت وجود؛ اآگاهی مردم ،کمال سوء استفاده را برعلیه عرفا بخصوص محی الدین عربی روا داشته اند.


شاید بعد از برداشت غلط از مساله وحدت وجود؛ یکی از مهمترین دلایلی که باعرفان وتصوف مخالفت می شود عدم شناخت از واژه های تصوف وصوفی و عرفان است. یکی از پیچیده ترین ومظلومترین واژه ها همین کلمات است. زیرا تصوری که مردم از عرفا بخصوص صوفی هادارند کشکول داشتن وموی بلند ورقص وسماع وهو هو کشیدن است. درحالی که باید عرفان وتصوف از دیدگاه مابررسی شود.ما وقتی ازعرفان حرف می زنیم منظورمان عرفان شیعی فقه محور» است.

بااین جمله خیلی از افراد ومدعیان عرفان وتصوف شناخته می شوند. عده ای بااستفاده ام بعضی از بزرگان مثل شاه نعمت الله ولی ومولوی و. خود رامنسوب به ایشان می کنند وسلسله راه می اندازند ورقص وسماع وآداب وخانقاه ومجلس ورد راه می اندازند وبه بزرگشان کلمه پیر وقطب را اطلاق می کنند واو را محور معنویت عالم می پندارند. بیچاره شاه نعمت الله ومولوی و بزرگان، اگر می دانستند که عده ای بانام آنها چه ها خواهند کرد شاید گم وگور می شدندتا اسمی از آنها درعالم نماند.

سلسله شاه نعمت اللهی : اینان دوازده امامی هستندو در مسایل شرعی از هیچ مرجع تقلیدی پیروی نمی کنند وبیشتر سعی می کنند تاهمه چیز را ازپیر و قطب خود فرا بگیرند. انحرافات کثیری ازجمله تحریف تاریخ وتفسیرسلیقه ای قران وانکار ضروریات دین ازآنجملهخمس»  و نادیده گرفتن آیات صریح خمس است، یعنی مبلغ یک دهم!!! با واژه جعلی عشریه» بجای خمس به پیر می پردازندنه به مراجع تقلید جهت مصرف دراموراتی کهدر قرآن بدان اشاره شده. آدابی مثل دست بوسی وپابوسی وخرقه پوشی وذکرگرفتن وحلقه سماع ودف زنی وشعر خوانی ازجمله ی این تحریفات است. خود همین فرقه به خاکسار وجلالی وکوثری و گنابادی تقسیم می شوند.

حال اهل تسنن هم برای خود فرقه هایی دارند ازجمله پیروان مولوی ( که بالباسهای بلند حول یک محور می چرخند ونامش راسماع می نامند!)وسلسله نقشبندیه ویا پیروان عبدالقادر گیلانی (سلسله قادریه) که سماع ودف زنی وذکر و ورد وعقرب خوردن وشیشه خوردن وسیخ وچاقو بر بدن زدن وزبان باتیغ پاره پاره کردن وشمشیر رابرحلق کردن واین امورات بیهوده که هیچ ربطی به شریعت حقه ی اسلام واهل تسنن ندارد.

دراویش دراین چند سال چه ضرباتی که به انقلاب اسلامی وارد نکردند وبخاطر تخریب حسینیه(خانقاه) درقم اغتشاش وتحصن واعتراضات سراسری براه انداختند ویا درتهران ماموران انتظامی رابااتوبوس زیر گرفتند وجو عمومی رامتشنج کردند.

فرقه علی اللهی ها هم که به الحقی» ها معروفند، متفاوتند واز مهمترین آنها فرقهیارسانی» به قطبیت سید خلیل عالی نژاد بودند وبعد از وفات ایشان همچنان فعالند وعمده امورشان تنبور نوازی ومنقبت خوانی ازحضرت علی و ذکر وحلقه و دست زنی در حین سماع می باشد.

در زمان مرحوم سید علی آقا قاضی طباطبایی رحمه الله که ازفقهای عارف وشیعه وفقه محور بودند افرادی درشهر نجف در فرقه ذهبیه بودند ولی ایشان به هیچ وجه باآنان ونشر نکرده وازآنها فاصله می گرفت تامبادا انگ وتهمت درویشی به ایشان زده شود.

الگوی عرفان شیعی فقه محور، افرادی مثل امام خمینی هستند که اولین دغدغه آنها فقه وشریعت اسلام است وتاآخرین لحظه از انجام واجبات و مستحبات وترک محرمات وحتی مکروهات دریغ نمی کنند. قطب واقعی راوجود مقدس اهلبیت عصمت وطهارت می دانند. معتقدند که آیات لقاءالله باید تفسیر شود. اگر آیات قرآن اشاره مستقیم به لقاءالله می کند وآنرا عملا ممکن می داند پس لازم است مسیر آن هم تبیین شود.

باطن آیات ما رابه واقعیتی سیر می دهد آیاتی مثل فاینما تولو فثم وجه الله( به هرسو نظر کنی آنجا وجه وچهره پروردگار را می یابی). هفتاد بطن قرآن راباید کشف کرد واگر نشدنی بود ومی نداشت تامطرح شود.علامه طباطبایی آیات وروایات زیادی که درقرآن به سیر الی الله اشاره می کند رابصورت فهرست وار درکتاب رساله الولایه آورده است. حضرت علی واهلبیت هم یاران خود را دسته بندی کرده بودند وبه هرکسی از اسرار و توحیدوتقرب الهی سخن نمی گفتند. افرادی مثل سلمان و ابوذر و کمیل بن زیاد وصعصه بن صوهان وجابر ابن عبدالله وو صاحبان اسرار اهلبیت بودند و آموزه هایشان رابکسی نمی گفتند. این آموزه ها همان معارف الهی وعرفان حقیقی بود.

پس ما وقتی می گوییم عرفان وتصوف منظورمان همان عرفان شیعی فقه محور است ولاغیر. حال این مسیر را از زبان کسانی که پیموده اند با اتکاء وعرضه به آیات وروایات وبادرنظر گرفتن فقه شیعی تبیین کرده وبصورت نقشه راه بنام عرفان نظری مطرح کرده اند. در عرفان شیعی ابتدا در مورد ذات اقدش اله و وجود الهی بحث می شود وسپس در مورد تعینات وممکنات ومخلوقات.

عالم طبیعت وبعد ازآن عالم مثال وعالم عقل. عوالمی که حجابهای ظلمانی ونورانی راباید پیمود تابه ذات اقدس اله رسید وخداوند وعده کرده که الله ولی الذین آمنوا خدا ولی وسرپرست کسانی که ایمان بیاورند. خیلی ها مومنند ولی ایمان الهی ووادی سیرو سلوک جایگاهی دارد که خداوند بدان دعوت می کند ومی فرماید یاایهاالذین آمنوا آمنوا( ای کسانی که ایمان آورده اید ایمان بیاورید) یعنی درمسیر یافتن بواطن هستی و ایمان قدم بنهید. امیداست تادیگر با چشم بسته وعدم شناخت از عرفان واقعی کسی بیهوده تکفیر نشود.

 

 


 

 


  اولا عرفان اینها (افراد داخل کلیپ) سنی محور است ومردود  

  ثانیا درشیعه هم عرفان دراویش وجود دارد که بدلیل نداشتن مبنای فقهی صحیح مردودند. 

  عرفان شیعی فقه محور این حرکات وهمگونی آن باذکر را مطابق باشریعت اسلامی نمی داند.

 


کتاب وزین وعالیقدر محیی الدین شیعه خالص را می توان از بهترین وتحقیقی ترین آثار جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد حسن وکیلی دانست

درفصل اول این کتاب در ابتدا به معنای تشیع پرداخته وآنرا به تشیع تفضیلی، تشیع فقهی،تشیع تربیعی،تشیع محبتی، تشیع امامتی وتشیع فرهنگی تقسیم کرده ومعنای هرکدام راتوضیح می دهند وبعد به معنای کلمهتقیه» پرداخته وپس از جمع بندی این بحث راه اثبات تشیع افراد را در چند مساله بررسی می فرماید.فصل دوم کتاب را به زندگی محیی الدین عربی پرداخته وبه بررسی تشیع محیی الدین نسبت به اهلبیت بصورت عام، نسبت به امیرالمومنین علیه السلام، نسبت به خصوص امام زمان عجل الله فرجه الشریف ، نسبت به چهارده معصوم ودوازده امام، بررسی عبارات محیی الدین دراصل تشیع،بررسی تشیع شاگردان ومراودین ایشان می پردازد . وبه پاسخ به پاره ای ازشبهات که منافی تشیع ایشان تلقی شده است همت گمارده شده. این کتاب 320 صفحه است.


از دیگر آثار جناب حجه الاسلام وکیلی کتاب گرانسنگ وشریف شهید عارف است که درآن به مرور مکتب عرفانی شهید اول (شهید شمس الدین محمد مکی) پرداخته وبا ادله محکم ثابت می کنند که این فقیه عالیقدر که شرح کتاب وی درحوزه های علمیه تدریس می شود یک عارف است وطبق معمول آقایانِ مکتب تفکیک،  سر سفره عرفا نشسته اند ونمک می خورند ونمک دان را می شکنند. آیا بنظر شما مخالفان عرفان وفلسفه این کتاب راخواهند خواهند خواند؟ الله اعلم


سالهای سال باکتاب حدیقه الشیعه مرحوم شیخ احمد اردبیلی( مقدس اردبیلی) رحمه الله برعرفان وتصوت تاخته می شد وبااحادیثی که به اهلبیت (ع) نسبت داده شده بود، چماقی برسر عرفا ومتصوفه ساخته بودند که جناب حجه الاسلام والمسلمین شیخ محمد حسن وکیلی کتابی بنام تطهیر الشریعه عن حدیقه الشیعه نوشت وبه بحثهای تاریخی پرداخت وجعلی بودن کتاب واحادیث رد تصوف را افشا کرد. این کتاب در 520 صفحه است ودر بازار موجود است. حال سوال ما ازپیروان مکتب بی اساس ووهابی گونه ی تفکیک این است که آیا کتاب رامطالعه خواهند کرد ویاطبق معمول مطالعه نکرده، به هتاکی وفرافکنی خود ادامه خواهند داد؟!


 


ورد بیان اسماء وصفات الهی ویا ختم چیزی مثل صلوات وآیات و استغفار است بازبان که بدون تعداد خاص وبدون وقت معین توسط سالک، تکرار می گردد. گاهی حتی توجه به معنا نمی شود وبصورت یک عادت برای اینکه اعلام شود ظاهرا به یاد اوییم  ویا درطریق بندگی هستیم گفته می شود. اما درذکر، ساعت وعدد مهم است وبعضا این اذکار توسط استاد برای سیر باطنی سالکان تجویز می شود که بدون اجازه استاد، تبعات وعواقب سنگین باطنی وحتی اثرات وضعی را بدنبال خواهد داشت. در ذکر گفتن، باید آداب ذکر وتخلیه نفس و توجه ونحوه جلوس و ساعت ووقت وآداب آن رعایت شود واظهار فقر ذاتی عیان بشود. مایک فقیر داریم ویک فقر. ما دربرابر خدا فقریم . زیرادر فقیر بودن، نوعی اتکاء به ذات موجود است یعنی من وجود دارم وکمی وکاستی دارم  اما فقر یعنی من هیچ نیستم یا وجود ندارم در برابر موجود مطلق واز ذات فقیرانه وبصورت عاجزانه درخواست ومسالت دارم. حاصل ذکر ، تکامل در صفت یا اسمی از اسماء الهی ومتصف شدن به صفتی بطورخاص است. اما ورد گفتن، فقط نورانیت و دستیابی به صفت ویا اسم عام است و کسب نورانیت آن ذکر است نه تحقق وتعین آن. عمدتا ذکر همراه باریاضت خاصی است ولی در ورد ومی به ریاضت خاص نیست. بعنوان مثال استادی به شاگردش تجویز می کند که ذکر یا نور را دربین الطلوعین ودرطلیعه صبح روبه قبله وبصورت نشستن(مربع) بعدد256مرتبه بگوید این ذکر را استاد برای تجلی صفت نور در سالک تجویز کرده واگر شخصی که سالک نیست  برای نیفتادنِ در تبعات ومضرات وعواقب بدون استادبودن و یااینکه شاید اصلا قصد آن تکامل وبروز وتعین اسم نور را ندارد می تواند بصورت بی عدد ویا درزمان معین مثلا نیم ساعت حتی درحال راه رفتن وانجام کارآن نام را بگوید.


با تجلی انوار ربوبی در قلب و در مشاعر باطنی و ظاهری، ابواب مشاهدات و مکاشفات به روی انسان باز می شود. به اندازه تجلی انوار و به تناسب برخورداری از قلب و مشاعر از این انوار مشاهدات و مکاشفات نیز شروع می گردد.

 

به یک نظر مکاشفه به دو قسم کشف صوری و کشف معنوی تقسیم می شود. کشف صوری عبارت است از: مکشوف شدن صور و حقایق مثالی و برزخی در مراتب مختلف. کشف صوری هم به اعتباری تقسیم می شود به: کشف ابصاری،‌ کشف سماعی،‌ کشف شمّی، کشف ذوقی و کشف لمسی. کشف معنوی عبارت است از: مکشوف شدن حقایق عوالم فوق برزخ و اسرار و دقایق وجود. بعضی برای کشف معنوی شش مرتبه کلی و بعضی دیگر برای آن، هفت مرتبه کلی ذکر کرده اند. لازم به ذکر است که هر دو گروه از اشارات روایات به مراتب ایمان و بطون قرآن استفاده کرده و نظر خویش را داده اند. کشف معنوی نیز به یک نظر به کشف حدسی، قدسی، الهامی، روحی، سرّی، خفیّ و أخفی تقسیم می شود.

 

پاسخ تفصیلی

 

با تجلی انوار ربوبی در قلب و در مشاعر باطنی و ظاهری، ابواب مشاهدات و مکاشفات به روی انسان باز می شود. به اندازه تجلی انوار و به تناسب برخورداری از قلب و مشاعر از این انوار مشاهدات و مکاشفات نیز شروع می گردد. سالکین الی الله به تناسب مقام و منزلت عبودی خود و به تناسب برخورداری خود از تجلیات نوری از مشاهدات و مکاشفات بهره مند می شوند.

 

با ظهور انوار در قلب و در مشاعر‌ هم قلب و هم هر یک از مشاعر باطنی و ظاهری از ادراک برتری برخوردار می گردند و حجاب ها از برابر آنها به کنار رفته و به حقایق پشت پرده نایل می شوند. مکشوف گشتن حقایق پشت پرده را "کشف" یا "مکاشفه" می نامند.

 

به یک نظر‌ مکاشفه به دو قسم کشف صوری و کشف معنوی منقسم می گردد.

 

الف) کشف صوری و اقسام آن

 

کشف صوری عبارت است از: مکشوف شدن صور و حقایق مثالی و برزخی در مراتب مختلف. به تعبیر دیگر عبارت است از: معلوم گشتن حقایق ملکوتی پایین تر در مراتب مختلف که برای هر یک از سالکین در حد مقام و منزلت عبودی وی بر اساس مشیّت و عنایت حضرت حق و به اذن او و در حدی که او می خواهد‌ از طریق مشاعر ظاهری و یا بعضی از مشاعر باطنی، پیش می آید. البته اشتباه نشود که منظور‌ همان مشاعر برتر و یا مشاعر منوّر به نور الاهی و مشاعر قلبی است.

 

کشف صوری هم در خواب و هم در بیداری محقق می شود. کشف صوری برای همه سالکین به یک گونه نبوده و بسته به شرایط برای هر فردی متفاوت است. کشف صوری هم به اعتباری تقسیم می شود به: کشف ابصاری،‌ کشف سماعی،‌ کشف شمّی، کشف ذوقی و کشف لمسی که به اختصار هر یک را توضیح می دهیم.

 

1. کشف ابصاری: عبارت است از: مشاهده و دیدن صور مثالی و حقایق برزخی و موجودات نوری در مراتب مختلف، چه در خواب چه رؤیا و چه در بیداری. همان طور که اشاره شد ابعاد کشف صوری به طور کلی بسیار متنوع و زیاد است.‌ سالک الی الله به تناسب مرتبت و منزلت عبودی خود حقایق برزخی و موجودات مثالی و ارواح را با قوالب نوری و مثالی مشاهده می نماید و گاهی حقایق مرحله بالاتر از حقایق برزخی را در صورت های مثالی آنها مشاهده می کند؛ یعنی در حقیقت حقایق مجرد را در تمثال های برزخی و مثالی می بیند. گاهی نیز حالات روحی و درونی خویش را مشاهده می کند و گاهی نیز حالات و خصوصیات روحی و درونی دیگران را در صور مثالی مشاهده می کند.[1]

 

گفتنی است که تمامی مکاشفات دارای مراتب و درجات است؛ چراکه حقایق پشت پرده که مکاشفات حاکی از آنها است، خود دارای مراتب اند. لذا این گونه نیست که اگر برای سالکی مرتبه بالاتر از عالم ماده منکشف شد، او به تمامی حقایق ماورائی علم پیدا کرده باشد، بلکه امکان دارد حقایق مراتب بالاتر از آن برایش پوشیده باشد؛ چرا که هر عالمی حجاب است برای عالم بالاتر از خودش؛ به عنوان مثال عالم ماده حجاب عالم مثال است و عالم مثال حجاب عالم مافوق خود است. لذا برای مشاهده هر عالمی چشم مخصوص و در حد آن عالم نیاز است و سالک باید آن را کسب کرده باشد.

 

گفتنی است که هر کشف ابصاری‌ کشف صوری نیست،‌ آن قسمت از کشف های ابصاری که مربوط به صور مثالی و حقایق برزخی می باشد‌ از اقسام کشف صوری است، اما آن کشف های ابصاری که مربوط به عوالم فوق برزخ و حقایق مجرّد و عوالم ملکوت اعلی و موجودات آنها و عالم اسماء بوده،‌ از اقسام کشف معنوی است که توضیح این نوع کشف در ادامه خواهد آمد.

 

2. کشف سماعی: عبارت است از: مکشوف شدن اصوات و مسموعات مثالی و برزخی، با برخورداری از سمع برتر و بالاتر. وقتی سالک با مجاهدت ها و عبودیت ها مشمول عنایات خاصّه الاهی شده، و انوار ربوبی در قلب و مشاعر وی به ظهور برسد، از مشاعر برتر و کامل تری برخوردار می شود و در نتیجه حقایق پشت پرده به تناسب منزلت و درجه وی، برایش منکشف می گردد.

 

همه جوانب و اطراف ما، بلکه درون و باطن ما را مسموعات و اصوات، سخن ها و گفتار ها و نداها پر کرده است، ولی ما نمی شنویم، اما سالک الی الله که سمع او شامل نور الاهی شده است، توانایی شنیدن اصواتی را به تناسب درجه خویش پیدا می کند.

 

در مراحل اولیه کشف سماعی اصوات غیبی به صورت های خاصی به گوش می رسد، چه در حالت خواب و چه در حالت بیداری و چه در بین خواب و بیداری. در مراحل اولیه کشف سماعی که هنوز مسئله زمان و مکان و جهت و نظایر اینها در وجود سالک و در فکر و ذهن او به صورت یک سلسله مسائل فراگیر بوده و آنها را به همه چیز سرایت می دهد، مکشوف شدن بعضی از اصوات و مسموعات موجب یک نوع تحیّر می گردد که اینها از کجا است و چگونه است؟ از ظاهر است یا باطن؟ تا به مرور زمان با حقیقت امر آشنا شود.[2]

 

3. کشف شمّی: با تجلّی انوار الاهی در قلب و مشاعر سالک، وی از شمّ بالاتر و برتری برخوردار می شود و روایح ربوبی و نفحات الاهی را که در همه جای نظام وجود و در مکان های مختلف، وجود دارد استنشاق و استشمام می کند. این کشف نیز مانند دیگر کشف های صوری اوایل به صورت خاصی شروع می شود و دارای درجات و مراتب است و در خواب یا بیداری یا در حالتی بین این دو و یا در حالتی که هیچ یک از اینها نیست رخ می دهد.

 

استنشاق روایح برزخی در مجموع از باب کشف صوری به حساب می آید و استشمام روایح بالاتر و نفحات رحمانی در مراتب عالیه که باز دارای درجات است در مجموع از باب کشف معنوی و از اقسام آن می باشد.

 

نکته لازم به ذکر این است که این روایح و نفحات معنادار است و هر یک از معانی و حقایقی خبر می دهند‌ و حامل پیام هایی می باشند.

 

این حدیث معروف از رسول اکرم (ص) اشاره به این امر دارد که فرمودند: أنّی لأجد نفس الرّحمان من جانب الیمن»؛[3] من نفس رحمان را از جانب یمن استشمام می کنم، که اشاره به منزلت اویس قرنی است.

 

4. کشف ذوقی: عبارت است از: چشیدن طعم های برتر با ذائقه برتر، و به عبارتی، کشف ذوقی عبارت است از: خوردن و آشامیدن طعام های ملکوتی و شراب های برزخی و برخورداری از آنها که در درجات مختلف برای سالکین الی الله پیش می آید. در مجموع باید گفت طعام ها و شراب های ملکوتی و غیبی هر کدام به نحوی به سوی مقصد اعلی پیش برده و بندگان حق به تناسب مقام و منزلت خویش از آنها بهره مند می گردند.

 

5. کشف لمسی: با برخورداری سالک از مشاعر برتر و از جمله لامسهٔ برتر‌ کشف لمسی نیز شروع می شود و سالک آنچه را قبلا لمس نمی کرد، لمس می کند. این لمس نیز مانند کشف های صوری دیگر در مراحل اولیه به نحو مخصوصی است و دارای مراتب است و در خواب یا بیداری یا در حالتی بین این دو و یا در حالتی غیر از اینها رخ می دهد.

 

ب) کشف معنوی و اقسام آن

 

با توضیحی که درباره کشف صوری داده شد، معنای کشف معنوی اجمالا روشن می شود. کشف معنوی عبارت است از: مکشوف شدن حقایق عوالم فوق برزخ و اسرار و دقایق وجود. بعضی برای کشف معنوی شش مرتبه کلی و بعضی دیگر برای آن، هفت مرتبه کلی ذکر کرده اند. لازم به ذکر است که هر دو گروه از اشارات روایات به مراتب ایمان و بطون قرآن استفاده کرده و نظر خویش را داده اند.

 

باید توجه داشت در مقام کشف و شهود با عنایت الاهی عوالم عالیه وجود و اسرار آن برای انسان آشکار می شود و  از آن جایی که تعداد عوالم عالیه با لحاظ ها و اعتبارها فرق می کند، طبیعی است که مراتب کشف نیز با لحاظ های مختلف فرق خواهد کرد، و به همین جهت است که بعضی از عرفای بزرگ مراتب کلیّه وجود را به یک نظر نود هزار دانسته اند و در برخی از احادیث اشاره شده است که حجاب های بین خلق و خدا نود هزار است.[4] به هر حال جمعی از بزرگان مراتب هفت گانه کلّی ذکر کرده اند که به طور مختصر آنها را بیان خواهیم کرد.

 

مرتبه اول: کشف حدسی: در این مرتبه که پایین ترین مرتبه کشف معنوی است، قوّه متفکّره انسان بر اثر تجلّی انوار ربوبی در آن و به لحاظ پاک کردن باطن از تیرگی ها، دارای کمال به خصوصی می شود، و بدون به کار بردن مقدمات عقلی و استدلالی به یک سلسله حقایق و معانی غیبی نایل می شود. به عبارتی، با تحصیل مقدمات لازم و صاف شدن روح، تجلّی دو اسم "علیم" و "حکیم" در وجود انسان آغاز می شود، آثار این مرتبه از کشف در مراحل اوّلیه به این شکل ظاهر می شود که معانی غیبی به فکر انسان می رسد و برای قوه متفکره ظاهر می شود، بدون این که نیاز به مقدمات عقلی و حرکت های استدلالی باشد.[5]

 

مرتبه دوم: کشف قدسی: این مرتبه نیز مانند مرتبه قبل از مراحل ابتدایی محسوب می شود، و عبارت است از: ظهور معارف عقلی و معانی غیبی در قوّه عاقله انسان. در مقام سلوک و اثر مجاهدت ها و تجلی انوار الاهی، عقل انسان نیز از این انوار بهره مند شده و در میدان عمل خود کامل تر گشته و به معانی غیبی و معارف عالی نایل می گردد.

 

در مقام کشف قدسی است که اشارات آیات قرآن و رموز آن و نیز اشارات احادیث ائمه معصومین (ص) معنا پیدا می کند و گویای اسرار می شود. در این مقام است که اسرار اوّل وجود و آخر آن، تا حدی که این مقام ایجاب می کند معلوم می گردد. خلاصه مطلب این که در چنین مقامی است که با عنایت الاهی کتاب تکوینی و کتاب تشریعی و آیات وجود و آیات قرآن برای انسان تفسیر می گردد، و هر دو یک سخن می گویند و یک زبان دارند.[6]

 

مرتبه سوم: کشف الهامی: این مرتبه از کشف را می توان سر فصلی در باب کشف معنوی به حساب آورد؛ زیرا در این مرحله است که کشف یا مکاشفه به قلب انسان راه یافته و در قلب او تحقق می یابد، به عبارتی، کشف از طریق قلب اتفاق می افتد. در این مرحله معانی و حقایق غیبی در قلب انسان به ظهور می رسد. باید توجه داشت که که ظهور اسرار و معانی در قلب، نوع خاصی از ظهور است و شبیه ظهور معانی غیبیه در قوه متفکره و عاقله نیست و اصولا از سنخ دیگری است که در الفاظ نمی گنجد و برای ارباب کشف و شهود روشن است. همین قدر واضح است که در چنین مقامی انسان از پراکندگی نجات یافته و خود را پیدا می کند و تحت ولایت ربوبی قرار گرفته و قلب او محل نزول ملائکه الاهی گشته و در خانه قلب همنشین ملائکه می شود، با آنها سخن گفته و کلام آنها را می شنود و اسرار را از زبان آنها یاد می گیرد و از تعالیم الاهی با واسطه آنها بهره مند می شود.[7]

 

مرتبه چهارم: کشف روحی: این مرحله از کشف معنوی در مقام روحی پیش می آید. مقام روحی از مقامات هفت گانه و فوق مقام قلبی است. سالک الی الله وقتی به مقام روحی رسید، باب مکاشفات روحی به روی او باز می شود و از کشف روحی برخوردار می گردد. در کشف روحی در مراتب مختلف، حقایق اشیاء برای انسان به ظهور می رسد؛ یعنی حجاب ها بر طرف شده و حقایق عینی اشیاء آن چنان که هست، به اندازه ای که مقام روحی وی اقتضا می کند آشکار می شود.

 

در کشف روحی و در مراحل اولیه آن، عوالم پشت پرده اخروی، یعنی عوالم و حساب و کتاب، بهشت ها و جهنم ها، درجات جنان و درکات نیران، نعمت های بهشتی و عذاب های جهنمی، و احکام خصوصیات آنها، تا حدودی که مرتبت روحی انسان ایجاب می کند، مکشوف می گردد. [8]

 

مرتبه پنجم: کشف سرّی: این مرتبه در مقام سرّ برای انسان با عنایات خاصّه الاهی پیش می آید. کشف سرّی عبارت است از: مکشوف شدن حقایق قدسیّه و مفارقات عقلیه و نوریّه ای که معادن اسرار الاهیّه هستند.

 

در کشف سرّی بواطن ارواح و بواطن اشیاء در مراتب مختلف، برای انسان معلوم و مشهود می گردد. به عبارت روشن تر، سرّ وجود و سرّ آفرینش موجودات و از جمله ارواح، و معنای هر موجودی و مفهوم آن، مکشوف گشته و روشن می شود که این موجود با این خصوصیات یعنی چه؟ و آن موجود با آن خصوصیات یعنی چه؟ و نیز معلوم و مکشوف می شود که روح من یعنی چه؟ و روح تو یعنی چه؟ و روح هر انسانی یعنی چه؟ باطن امر در نظام وجود و نظام خلقت و سرّ مسئله، با عنایات حق به ظهور می رسد و حروف و کلمات و کتاب وجود و هستی، معنا پیدا می کند.[9]

 

مرتبه ششم: کشف خفیّ: این مرتبه در مقام فنای سالک مسالک توحید و عرفان، با عنایات ربوبی پیش می آید و با انقطاع از اغیار و با کنار رفتن حجب، و با شهود وجه الله به تحقق می رسد. در تعریف کشف خفیّ باید گفت: اشاره بر این مقام ممکن نبوده و الفاظ و عبارات در بیان آن کافی نیستند و عرفای بزرگ، دو مرتبه اخیر را یعنی کشف سرّی و خفیّ را قصوای مراتب کشف معنوی شمرده اند. با این حال در تعریف این مرتبه می توانیم بگوییم که این کشف با شهود حقایق اشیاء و چهره های حقیقی آنها، اسماء و صفات حضرت احدیّت برای انسان مکشوف و مشهود می گردد و به تعبیری، عالم اسماء برای او مکشوف گشته و سیر در عالم اسماء و صفات می کند.

 

وقتی وجود انسان از انوار ربوبی در مرتبه بالاتری برخوردار شد و تجلیّات نوری وجود وی را فراگرفت همه حجاب ها کنار رفته و ذات غیبی با اسماء حسنی و صفات علیای خود در همه جا و در همه چیز تجلی می کند و انسان در همه جا شاهد صفات جمال و جلال حق می شود.[10]

 

مرتبه هفتم: کشف أخفی: این مرتبه از کشف را برخی داخل در قسم ششم ذکر کرده اند و از مراتب عالیه آن شمرده اند. در هر صورت این مرتبه از کشف را از آیه 7 سوره طه که می فرماید: وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی»؛ اگر سخن آشکارا بگویى (یا مخفى کنى)، او اسرار- و حتى پنهان‏تر از آن- را نیز مى‏داند، گرفته اند و گفته اند بیان حضرت علی (ع) که می فرماید: "کمال اخلاص برای خداوند نفی صفات از وی است".[11] و همچنین آیه 7 سوره نجم که می فرماید: فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی»؛ تا آن که فاصله او (خدا با پیامبر) به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود، به همین مقام اشاره می کنند.

 

مقصود از کشف اخفی، شهود جمال احدی و غرق شدن در بحر توحید است که گاهی با کشف ذاتی از آن تعبیر آورده می شود.[12]

 

در پایان گفتنی است که انواع مکاشفات همان گونه که اشاره شد به لحاظ های مختلف فرق می کند و لذا عرفای مختلف تقسیم بندی های گوناگونی را در این زمینه ذکر کرده اند که به خاطر رعایت اختصار از ذکر کردن تمامی آنها صرف نظر کردیم.

 

 

[1] شجاعی، محمّد، مقالات، ص 129-133، سروش، تهران، 1380ق.

 

[2] مقالات، ص 137.

 

[3] ورام بن ابی فراس، مجموعه ورام، ج 5، ص 154، مکتبة الفقیة، قم.

 

[4] مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 55، ص 43، موسسة الوفاء، بیروت، 1404ق.

 

[5] مقالات، ص 153.

 

[6] مقالات، ص 154.

 

[7] مقالات، ص 155.

 

[8] مقالات، ص 164.

 

[9] مقالات، ص169.

 

[10] مقالات، ص 173.

 

[11] علامه مجلسى، بحار الأنوار، ج 4، ص 247، مؤسسة الوفاء بیروت - لبنان، 1404ه. ق.

 

[12] مقالات، ص 178.


ما وقتی از عرفان وتصوف شیعی فقه محور می گوییم برای اینست تااین فرقه های گمراه دراویش را از عرفان وتصوف واقعی پالایش کنیم. مردم اینها رامی بینند وفکر می کنند عارفان ومتصوفین واقعی که گفته می شود اینانند!!! خودتان این شیادان دروغگو و بی سواد را مقایسه کنید با امام خمینی علامه طباطبایی وعرفای فقه محور وعالیقدر شیعهی تامتوجه بشوید تفاوت از زمین تا آسمان است.

 


پاسخ: در پاسخ ابتدا به معنای نافله اشاره می کنیم و سپس طی چند مطلب به قرب نوافل و حدیث آن خواهیم پرداخت که امید است مورد استفاده قرار گیرد:
1- کلمه نافله از ماده نفل و در لغت به معنای زیاده و اضافه است. اما در اصطلاح نافله به نمازهای مستحبی روز و شب گفته می شود. پس در اصطلاح نه تنها نافله به خصوص نماز گفته می شود نه هر عمل مستحبی بلکه به هر نماز مستحبی نیز نافله گفته نمی شود بلکه تنها به نمازهای مستحبی شبانه روزی که از جمله آنها نماز شب است گفته می شود.
2- کلمه نافله در دو آیه از قرآن آمده که این آیات با توضیحی در باره آنها عبارتند از :
الف- وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً (اسراء- 79)
پاسى از شب را از خواب برخیز و قرآن (و نماز) بخوان، این یک وظیفه اضافى براى تو است، تا پروردگارت تو را به مقامى درخور ستایش برانگیزد!.
خداوند پس از ذکر نمازهاى فریضه پنجگانه این چنین اضافه مى‏کند پاسى از شب را از خواب برخیز و قرآن بخوان (وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ). مفسران معروف اسلامى این تعبیر را اشاره به نافله شب -که در فضیلت آن روایات بى‏شمارى وارد شده است- دانسته‏اند، هر چند آیه صراحت در این مساله ندارد ولى با قرائن مختلفى که در دست است این تفسیر روشن به نظر مى‏رسد.
سپس مى ‏گوید: این یک برنامه اضافى است، علاوه بر نمازهاى فریضه براى تو (نافلة لک) بسیارى این جمله را دلیل بر آن دانسته‏اند که نماز شب بر پیامبر ص واجب بوده است، زیرا نافله به معنى زیاده است، اشاره به اینکه این فریضه اضافى مربوط به تو است.
بعضى دیگر معتقدند که نماز شب بر پیامبر ص قبلا واجب بوده است بقرینه آیات سوره مزمل، سپس آیه فوق، آن را نسخ کرده و مستحبّ بودن آن را اعلام کرده است.
ولى این تفسیر، ضعیف به نظر مى‏ رسد، چرا که نافله در اصل، به معنى مصطلح امروز یعنى نماز مستحبّ نبوده، بلکه به معنى زیاده و اضافه است، و مى‏دانیم که نماز شب هر گاه بر پیامبر (ص) واجب بوده باشد اضافه بر فرائض یومیه است. تفسیر نمونه، ج‏12، ص: 225
ب- وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحِینَ (انبیا- 72) و اسحاق، و علاوه بر او، یعقوب را به وى بخشیدیم، و همه آنها را مردانى صالح قرار دادیم.
آیه بعد به یکى از مهمترین مواهب خدا به ابراهیم که داشتن فرزندى صالح و نسلى برومند و شایسته است اشاره کرده مى‏ فرماید: ما به او اسحاق را بخشیدیم و یعقوب (فرزند اسحاق) را بر او افزودیم (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً) .
و همه آنها را مردانى صالح و شایسته و مفید قرار دادیم (وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ).
سالیان درازى گذشت که ابراهیم در عشق و انتظار فرزند صالحى به سر مى‏برد و آیه 100 سوره صافات گویاى این خواسته درونى او است: رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ.
پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت کن.
سرانجام خدا دعاى او را مستجاب کرد، نخست اسماعیل و سپس اسحاق را به او مرحمت کرد که هر کدام پیامبرى بزرگ و با شخصیت بودند.
تعبیر به نافلة که ظاهرا تنها توصیفى براى یعقوب است از این نظر باشد که ابراهیم تنها فرزند صالحى تقاضا کرده بود، خدا نوه صالحى نیز بر آن افزود، زیرا نافلة در اصل به معنى موهبت و یا کار اضافى است. تفسیر نمونه، ج‏13، ص: 455

3- منظور از نافله در حدیث قرب نوافل همان نماز های مستحبی و اضافه بر واجبات شبانه روز است که نقش اساسی در کمال روحی و تعالی معنوی انسان دارد .

4- البته گفتنی است عرفا با گسترش نگاه به معنای قرب نوافل معتقد اند که وادی قرب نوافل همان وادی عشق است و در کنار سلوک نظری و کسب معرفت خداوند، سلوک عملی دینی را در دو مرحله مطرح می کنند. 1- مرحله قرب فرایض، یعنی وادی عقل و وظیفه ، 2- مرحله قرب نوافل، یعنی وادی عشق و قلب است که البته مرحله عشق و قلب بسی فراتر و نهایی تر از مرحله عقل و وظیفه می باشد.

5- انسان به وسیله نوافل و مستحبات و عشق و محبت به خداوند و اولیای او به اوج در کمال و قرب الهی می رسد، ولی این ظرفیت هنگامی در ساخت انسان و تعالی او مؤثر می افتد که شخص سالک، نسبت به تحصیل تقوی و انجام واجبات و ترک گناه به اطمینان رسیده باشد؛ زیرا مرتبه نافله پس از واجب است و بدون تقوی، ورع حاصل نمی شود.
نوافل و مستحبات از یک نظر مکمل و متمم فرایض است و از نظر دیگر متمم و مکمل انسان در مسیر الی الله است. به این حقیقت در خصوص نوافل یومیه با صراحت در برخی روایات اشاره شده است. این بدان معنى است که اصل در عبادت، فرایض و حقیقت عبودیت در انجام واجبات است و نوافل و مستحبات براى تکمیل نواقصى است که در مقام عمل به فرایض از ناحیه قصور انسان پیش مى‏آید، آن هم براى هر کسى متناسب با منزلت عبودى و مرتبت توحیدى وى. از نظر دیگر عبادت‏هاى مستحب نقش مهمى در سرعت و اوج بخشیدن به تکامل انسان دارند.
زیرا اولا: بعضى از نوافل، نقصان پاره‏اى فرائض که به صورت ناقص و فاقد شرط مقبولیت» (و نه به صورت باطل) انجام شده است را جبران مى‏کند (مثل اینکه نماز به صورت صحیح خوانده شود، اما همراه با حضور قلب نباشد) و ثانیا: برخى کمالات نیز به‏گونه‏اى است که تنها از طریق انجام مستحبات مى‏توان بدان دست یافت.

6- در حدیث قرب نوافل که با سندهاى معتبر در منابع حدیثى شیعه و اهل سنت روایت شده، آمده: عن ابی عبد الله (ع) قال: قال رسول الله(ص) قال الله: ما تحبب الی عبدی بشیء احب الی مما افترضه علیه و انه لیتحبب الی بالنافله حتی احبه، فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به، و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها اذا دعانی اجبته و اذا سألنی اعطیته. امام صادق(ع) از پیامبر(ص) روایت کرده که خداوند فرمود: اظهار دوستی نکرد بنده من به چیزی دوست داشتنی تر از آنچه واجب کردم بر او، و او با نوافل به سوی محبت من می آید تا اینکه من نیز او را دوست بدارم. پس هنگامی که او را دوست بدارم شنوایی او می باشم آن گاه که می شنود و بینایی او می باشم آن گاه که می بیند و زبان او می باشم آن گاه که سخن می گوید و دست او می باشم آن گاه که ضربه می زند و پای او می باشم آن گاه که راه می رود، هنگامی که به درگاه من دعا کند اجابت می کنم و اگر از من درخواست کند به او می دهم. (محاسن برقی، ج 1، ص 291 و اصول کافی، کلینی، ج 2، ص 352)
از این روایت معلوم می شود چشم دل که در اثر عادت و انس به طبیعت و عالم ملکى کم سو شده و توان دیدن حقایق را ندارد، در اثر انجام واجبات و مستحبات دید خود را باز خواهد یافت و تنها راه چاره روشن نمودن آن از طریق اطاعت خداوند (انجام واجبات و ترک محرمات) مى‏ باشد که آنهم بمرور زمان و بتدریج به دست مى‏آید.
در پایان لازم است به این نکته تاکید کنیم که وادی قرب فرایض و نوافل که وادی بندگی خداوند است، در حقیقت همان وادی عشق و راه محبت خداوند است که در ادبیات عرفانی، همچون دیوان حافظ و مانند آن بسیار از آن سخن رفته است. البته ناگفته نماند که در مرحله قرب نوافل و انجام مستحبات، بحث محبت و عشق خداوند اوج بیشتری خواهد داشت.

 


شب قدر,شب قدر چیست,شب های قدر,اعمال شب قدر

 

 

آنچه در پیش رو دارید بحثى پیرامون شب قدر بر اساس نظرات مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر شریف المیزان است که در دو سوره قدر» و دخان‏» مطرح گردیده است.

 

شب قدر یعنى چه؟

مراد از قدر، تقدیر و اندازه ‏گیرى است و شب قدر شب اندازه ‏گیرى است و خداوند متعال در شب قدر حوادث یک سال را تقدیر می ‏کند و زندگى، مرگ، رزق، سعادت و شقاوت انسانها و امورى ازاین قبیل را دراین شب مقدر می ‏گرداند.

 

شب قدر کدام شب است؟

در قرآن کریم آیه‏ اى که به صراحت ‏بیان کند شب قدر چه شبى است دیده نمی ‏شود. ولى از جمع‏ بندى چند آیه از قرآن کریم می ‏توان فهمید که شب قدر یکى از شب‏هاى ماه مبارک رمضان است. قرآن کریم از یک سو می ‏فرماید: انا انزلناه فى لیله مبارکه‏.»( دخان / 3 ) این آیه گویاى این مطلب است که قرآن یکپارچه در یک شب مبارک نازل شده است و از سوى دیگر می ‏فرماید: شهررمضان الذى انزل فیه القرآن‏.»( بقره / 185) و گویاى این است که تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است.

 

و در سوره قدر می ‏فرماید: انا انزلناه فى لیله القدر.» (قدر/1) از مجموع این آیات استفاده می ‏شود که قرآن کریم در یک شب مبارک در ماه رمضان که همان شب قدر است نازل شده است. پس شب قدر در ماه رمضان است. اما این که کدام یک از شب‏هاى ماه رمضان شب قدر است، در قرآن کریم چیزى برآن دلالت ندارد. و تنها از راه اخبار می ‏توان آن شب(شب قدر) را معین کرد.

 

در بعضى از روایات منقول از ائمه اطهار علیهم السلام شب قدر مردد بین نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان است و در برخى دیگر از آنها مردد بین شب بیست و یکم و بیست و سوم و در روایات دیگرى متعین در شب بیست و سوم است. (1) وعدم تعین یک شب به جهت تعظیم امر شب قدر بوده تا بندگان خدا با گناهان خود به آن اهانت نکنند.

 

پس از دیدگاه روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام شب قدر از شب‏هاى ماه رمضان و یکى از سه شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم است. اما روایات منقول از طرق اهل سنت‏ به طورعجیبى با هم اختلاف داشته و قابل جمع نیستند ولى معروف بین اهل سنت این است که شب بیست و هفتم ماه رمضان شب قدر است (2) و در آن شب قرآن نازل شده است.

 

تکرار شب قدر در هر سال

شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و سالى که قرآن درآن نازل شد نیست ‏بلکه با تکرار سالها، شب قدر نیز تکرار می‏شود. یعنى درهر ماه رمضان شب قدرى است که درآن شب امور سال آینده تقدیر می ‏شود. دلیل براین امر این است که:

 

اولا: نزول قرآن به طور یکپارچه در یکى از شب‏هاى قدر چهارده قرن گذشته ممکن است ولى تعیین حوادث تمامى قرون گذشته و آینده درآن شب بى‏ معنى است.

 

ثانیا: کلمه یفرق‏» در آیه شریفه فیها یفرق کل امر حکیم‏.» (دخان / 6 ) در سوره دخان به خاطر مضارع بودنش، استمرار را می‏رساند و نیز کلمه تنزل‏» درآیه کریمه تنزل الملئکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر» (قدر / 4 ) به دلیل مضارع بودنش دلالت ‏بر استمرار دارد.

 

ثالثا: از ظاهر جمله شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن‏.»( بقره / 185 ) چنین برمی ‏آید که مادامى که ماه رمضان تکرار می ‏شود شب قدر نیز تکرار می ‏شود. پس شب قدر منحصر در یک شب نیست ‏بلکه درهر سال در ماه رمضان تکرار می ‏شود.

 

در این خصوص در تفسیر برهان از شیخ طوسى از ابوذر روایت‏ شده که گفت: به رسول خدا (ص) عرض کردم یا رسول الله آیا شب قدر شبى است که درعهد انبیاء بوده و امر به آنان نازل می ‏شده و چون از دنیا می ‏رفتند نزول امر درآن شب تعطیل می ‏شده است؟ فرمود: نه بلکه شب قدر تا قیامت هست.‏» (3)

 

عظمت‏ شب قدر

در سوره قدر می ‏خوانیم: انا انزلناه فى لیله القدر وما ادریک ما لیله القدر لیله القدر خیر من الف شهر.» خداوند متعال براى بیان عظمت ‏شب قدر با این که ممکن بود بفرماید: وما ادریک ما هى هى خیر من الف شهر» یعنى با این که می ‏توانست در آیه دوم و سوم به جاى کلمه لیله القدر» ضمیر بیاورد، خود کلمه را آورد تا بر عظمت این شب دلالت کند. و با آیه لیله القدر خیر من الف شهر» عظمت این شب را بیان کرد به این که این شب از هزار ماه بهتر است. منظور از بهتر بودن این شب از هزار ماه، بهتر بودن از حیث فضیلت عبادت است. چه این که مناسب با غرض قرآن نیز چنین است. چون همه عنایت قرآن دراین است که مردم را به خدا نزدیک و به وسیله عبادت زنده کند. و احیاء یا عبادت آن شب از عبادت هزار ماه بهتر است.

 

شب قدر

 

 

از امام صادق علیه السلام سؤال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ ( با این که در آن هزار ماه درهر دوازده ماهش یک شب قدر است).

حضرت فرمود: عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت درهزار ماهى که در آن شب قدر نباشد.» (4)

 

وقایع شب قدر

 

الف- نزول قرآن در شب قدر

ظاهر آیه شریفه انا انزلناه فى لیله القدر» این است که همه قرآن در شب قدر نازل شده است و چون تعبیر به انزال کرده که ظهور در یکپارچگى و دفعى بودن دارد نه تنزیل، که ظاهر در نزول تدریجى است.

 

قرآن کریم به دو گونه نازل شده است:

1- نزول یکباره در یک شب معین.

2- نزول تدریجى در طول بیست و سه سال نبوت پیامبر اکرم (ص).

 

آیاتى چون قرانا فرقناه لتقراه على الناس على مکث ونزلناه تنزیلا.»( اسراء / 106 ) نزول تدریجى قرآن را بیان می‏ کند.

در نزول دفعى (و یکپارچه)، قرآن کریم که مرکب از سوره ‏ها و آیات است ‏یک دفعه نازل نشده است ‏بلکه به صورت اجمال همه قرآن نازل شده است چون آیاتى که درباره وقایع شخصى و حوادث جزیى نازل شده ارتباط کامل با زمان و مکان و اشخاص و احوال خاصه‏اى دارد که درباره آن اشخاص و آن احوال و درآن زمان و مکان نازل شده و معلوم است که چنین آیاتى درست در نمی ‏آید مگر این که زمان و مکانش و واقعه‏اى که درباره ‏اش نازل شده رخ دهد به طورى که اگر از آن زمان‏ها و مکان‏ها و وقایع خاصه صرف نظر شود و فرض شود که قرآن یک باره نازل شده، قهرا موارد آن آیات حذف می ‏شود و دیگر بر آنها تطبیق نمی ‏کنند، پس قرآن به همین هیئت که هست دوبار نازل نشده بلکه بین دو نزول قرآن فرق است و فرق آن در اجمال و تفصیل است.

 

همان اجمال و تفصیلى که درآیه شریفه کتاب احکمت ایاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر.»( هود / 1) به آن اشاره شده است. و در شب قدر قرآن کریم به صورت اجمال و یکپارچه بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد و در طول بیست و سه سال به تفصیل و به تدریج و آیه به آیه نازل گردید.

 

ب- تقدیر امور در شب قدر

خداوند متعال در شب قدر حوادث یک سال آینده را از قبیل مرگ و زندگى، وسعت ‏یا تنگى روزى، سعادت و شقاوت، خیر و شر، طاعت و معصیت و. تقدیر می ‏کند.

 

در آیه شریفه انا انزلناه فى لیله القدر»( قدر / 1 ) کلمه قدر» دلالت‏ بر تقدیر و اندازه ‏گیرى دارد و آیه شریفه فیها یفرق کل امر حکیم.‏» (دخان / 6 ) که در وصف شب قدر نازل شده است‏ بر تقدیر دلالت می ‏کند. چون کلمه فرق‏» به معناى جدا سازى و مشخص کردن دو چیز از یکدیگر است. و فرق هر امر حکیم جز این معنا ندارد که آن امر و آن واقعه‏اى که باید رخ دهد را با تقدیر و اندازه‏ گیرى مشخص سازند. امور به حسب قضاى الهى داراى دو مرحله ‏اند، یکى اجمال و ابهام و دیگرى تفصیل. و شب قدر به طورى که از آیه فیها یفرق کل امر حکیم.‏» برمی ‏آید شبى است که امور از مرحله اجمال و ابهام به مرحله فرق و تفصیل بیرون می ‏آیند.

 

ج- نزول ملائکه و روح در شب قدر

بر اساس آیه شریفه تنزل الملئکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر.»( قدر / 4) ملائکه و روح در این شب به اذن پروردگارشان نازل می ‏شوند. مراد از روح، آن روحى است که از عالم امر است و خداى متعال درباره ‏اش فرموده است قل الروح من امر ربى‏.»( اسراء / 85 ) دراین که مراد از امر چیست؟ بحث‏هاى مفصلى در تفسیر شریف المیزان آمده است که به جهت اختصار مبحث ‏به دو روایت در مورد نزول ملائکه و این که روح چیست ‏بسنده می ‏شود.

 

1- پیامبر اکرم (ص) فرمود: وقتى شب قدر می ‏شود ملائکه‏اى که ساکن در سدره المنتهى‏» هستند و جبرئیل یکى از ایشان است نازل می‏شوند در حالى که جبرئیل به اتفاق سایرین پرچم‏هایى را به همراه دارند.

یک پرچم بالاى قبر من، و یکى بر بالاى بیت المقدس و پرچمى در مسجد الحرام و پرچمى بر طورسینا نصب می‏کنند و هیچ مؤمن و مؤمنه ‏اى دراین نقاط نمی‏ماند مگر آن که جبرئیل به او سلام میکند، مگر کسى که دائم الخمر و یا معتاد به خوردن گوشت ‏خوک و یا زعفران مالیدن به بدن خود باشد. (5)

 

2- از امام صادق علیه السلام در مورد روح سؤال شد. حضرت فرمودند: روح از جبرئیل بزرگتر است و جبرئیل از سنخ ملائکه است و روح ازآن سنخ نیست. مگر نمى‏بینى خداى تعالى فرموده: تنزل الملئکه والروح‏» پس معلوم مى‏شود روح غیر از ملائکه است. (6)

 

د- سلام و امنیت در شب قدر

قرآن کریم در بیان این ویژگى شب قدر می ‏فرماید: سلام هى حتى مطلع الفجر.»( قدر / 5 ) کلمه سلام و سلامت ‏به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و باطنى است. و جمله سلام هى‏» اشاره به این مطلب دارد که عنایت الهى تعلق گرفته است‏ به این که رحمتش شامل همه آن بندگان بشود که به سوى او روى می ‏آورند و نیز به این که در خصوص شب قدر باب عذابش بسته باشد.

 

به این معنا که عذابى جدید نفرستد. و لازمه این معنا این است که دراین شب کید شیطان‏ها هم مؤثر واقع نشود چنانکه در بعضى از روایات نیز به این معنا اشاره شده است.

البته بعضى از مفسرین گفته ‏اند: مراد از کلمه سلام‏» این است که در شب قدر ملائکه از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند، سلام می ‏دهند.

 

پی ‏نوشت‏ ها:

1- مجمع البیان، ج 10، ص‏519 .

2- تفسیر الدرالمنثور، ج‏6 .

3- تفسیر البرهان، ج‏4، ص‏488، ح‏26 .

4- فروع کافى، ج‏4، ص‏157، ح‏4 .

5- مجمع البیان، ج‏10، ص‏520 .

6- تفسیر برهان، ج‏4، ص‏481، ح1‏


ابن عربی در آثار خود مطالب عمیق و بلندی دربارۀ جایگاه امام علی (ع) در نظام هستی و مقام تکوینی و وجودی ایشان دارد. شاید کمتر کسی را از بین علمای شیعه و سنّی بتوان یافت که سخنانی همپایۀ ابن عربی در وصف عظمت وجودی و امامت تکوینی اهل بیت (ع) و به ویژه مولا امیر المؤمنین (ع) گفته باشد.

از دیدگاه شیخ اکبر محی الدین بن عربی، اوّلین و کامل ترین موجود در نظام هستی که خداوند متعال، حقیقت نوری او را به وجود آورده رسول گرامی اسلام (ص) است و بعد از ایشان نزدیک ترین موجود و مخلوق به خداوند متعال امام علی (ع) است.

بر اساس مبانی هستی شناسی عرفانی ابن عربی، مقام انسان کامل – که بالاترین مصادیق آن رسول اکرم (ص) و امام علی (ع) می باشند – مقام فیض مقدّس یا همان ظهور واحد سریانی حق در خارج از صُقع [ناحیه] ربوبی و در مرتبۀ تعیّنات خَلقی است. این موجود، مظهر تامّ اسم جامع الله در تعیّن ثانی و مرتبۀ واحدیّت بوده که در خارج از مرتبۀ تعیّنات حقّی، ظهور و نمود یافته است. از منظر عرفا تمام نظام هستی، مراتب وجودی و تنزّلات حقیقت انسان کامل است. خداوند متعال یک ظهور یا تجلّی بیشتر ندارد که مرتبۀ علمی و درون ذاتی آن را فیض اقدس»، و مرتبۀ عینی و برون ذاتی اش را فیض مقدس» تشکیل می دهد. فیض اقدس هم باطن همان فیض مقدس می باشد. فیض مقدّس یا مشیّت مطلقه – که بنا بر تفسیر اهل معرفت همان مقام انسان کامل است – از خود وجود استقلالی و بالذات ندارد، بلکه عین فقر و ربط به ذات حق و فانی در الوهیت خداوند متعال است.

ابن عربی در کتاب فتوحات» – که یک دائرة المعارف بزرگ عرفانی است – به این حقیقت چنین اشاره می کند: قال تعالى: مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ» (نور/ ۳۵)؛ فشبّه نوره بالمصباح فلم یکن أقرب إلیه قبولا فی ذلک الهباء إلا حقیقة محمد صلى الله علیه و آله سلم المسماة بالعقل فکان سید العالم بأسره و أول ظاهر فی الوجود فکان وجوده من ذلک النور الإلهی و من الهباء و من الحقیقة الکلیة و فی الهباء وجد عینه و عین العالم من تجلیه و أقرب الناس إلیه علی بن أبی طالب و أسرار الأنبیاء أجمعین» [۱].

 در توضیح فیض مقدّس» گفته اند: کلّ ما هو حاصل فی التعینات الخارجیة الخلقیة، فهو ببرکة الفیض المقدّس» (هر آنچه که در تعیّنات خارجیِ خَلقی [از عالم عقل گرفته تا عالم برزخ و مادّه] حصول و تحقّق یافته، به برکت فیض مقدّس می باشد) [۲].

همچنین در موضعی دیگر حقیقت انسان کامل» یا همان جامع» و صاحب مقام وساطت فیض» را این گونه توصیف می کنند: إنّ نسبة الإنسان الکامل إلی العالم کنسبة الروح إلی الجسد، وأن لیس للعالم قدرة علی البقاء من دون الإنسان الکامل، کما أنّ لیس للجسد قدرة للبقاء من دون الروح؛ فالروح هو المدبّر للبدن، والحافظ له من التفسّخ والبوار و هذا شأن الإنسان الکامل بالنسبة للعالم أیضا» (نسبت انسان کامل به عالَم، مانند نسبت روح به جسد است، و همچنین عالم هستی بدون انسان کامل قدرت بر بقاء و دوام ندارد، همان طور که جسم بدون روح باقی نمی ماند و از بین می رود. بنابراین روح، مدبّر بدن و حفظ کنندۀ آن از متلاشی شدن و نابودی است؛ و شأن انسان کامل هم در مقایسه با عالم امکان به همین شکل است) [۳].

باید توجه داشت این نوع نگرش عرفا به انسان کامل – که با نگاه فقها، محدثین، متکلمین و حتّی فلاسفه تا حدّ زیادی متفاوت است – به هیچ وجو غلوّ محسوب نمی شود؛ چرا که عرفا با وجود همۀ عظمتی که برای انسان کامل قائلند، برای آن وجود حقیقی قائل نیستند، بلکه آن را صرفاً ظهور و تجلّی وجود حقیقی خداوند متعال می دانند. به بیان دیگر، از منظر عارفان، وجود فقط یک مصداق بالذات دارد و آن هم وجود خداست و ایشان سایر موجودات از جمله انسان کامل را نه تنها خدا نمی دانند، بلکه – بر خلاف دیگران! – اصلاً برای آنها وجود حقیقی هم قائل نیستند! بلکه آنها را مصداق بالعرض وجود می دانند؛ یعنی ظهورات و شئونات وجود حقیقی. از دیدگاه عرفا وجود بر دو قسم است: وجود حقیقی و وجود مجازی. وجود خداوند حقیقی، و وجود ماسوی الله مَجازی است. مجاز عرفی هم غیر از مجاز عرفانی است؛ لذا نباید بین آن دو خلط کرد!
عرفا برای اثبات این مدّعیات، در جای خود دلایل فراوان قرآنی، روایی و عقلی اقامه نموده اند.

البته رسیدن به عمق این مباحث و اصطلاحات عرفانی نیازمند سال ها مطالعه و تحقیق و تأمّل است، اما همین که انسان اجمالاً بداند مقام انسان کامل یعنی پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) بسیار فراتر از دیدگاه های متعارف برخی از اصناف اهل علم است، خودش زمینه و انگیزه ای خواهد بود جهت مطالعات و تحقیقات بعدی برای کسانی که به این سنخ مباحث علاقه مندند.

لازم به ذکر است فقرات و فرازهای زیارت جامعۀ کبیره، عموماً ناظر به همین مقامات بلند اهل بیت (علیهم السلام) است، از جمله: بِکُمْ فَتَحَ اللهُ، وَبِکُمْ یَخْتِمُ، وَبِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ، وَبِکُمْ یُمْسِکُ ٱلسَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ، وَبِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَیَکْشِفُ ٱلضُّرَّ، وَعِنْدَکُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ، وَهَبَطَتْ بِهِ مَلاَئِکَتُهُ وَإِلَى جَدِّکُمْ» [۴].

برای آگاهی از تفصیل این مباحث می توانید به دروس و منابع ذیل از آیت الله حیدری رجوع فرمایید:

۱- دروس شرح فصوص الحکم»

۲- کتاب العرفان الشیعی»

۳- کتاب الرؤیة الیة فی العرفان النظری»

۴- کتاب شرح تمهید القواعد فی علم العرفان النظری»

۵- کتاب الإسم الأعظم، حقیقته و مظاهره» و غیره.

پی نوشت ها:

۱️⃣ الفتوحات (ط ۴ جلدی)، ج ۱، ص ۱۱۹.

۲️⃣ آیت الله سید کمال حیدری، الرؤیة الیة فی العرفان النظری، ص ۲۸۷.

۳️⃣ همان، ص ۳۴۵ و ۳۴۶.

۴️⃣ زیارت جامعۀ کبیره، مفاتیح الجنان.

 


     

     

     

    1. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در هیچ جنگ و جهادی شرکت نکرد مگر این که پیروز برگشت. (1)

    2. رسول خدا صلی الله علیه و آله می گفت: عَلی اَشْجَعُ النّاسِ قَلْبا
    علی، شجاع ترین و قویدل ترینِ مردم است.» (2)

    3 .حریف را فقط با یک بار زدن می کشت و در حدیث است که: کانت ضرباتة وترا
     ضربت شمشیر او همیشه تک ضرب بود.»(3)

    4. پیامبر اسلام می گفت: علی سیفُ اللّه عَلی اَعْدائِهِ /
     علی، شمشیر خدا است که بر روی دشمنان خدا کشیده می شود.»(4)


    5. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بیشتر پیاده می جنگید و اگر هم سوار اسبی می شد،
     چندان برایش مهم نبود.
    به حضرتش گفته شد که چرا سوار اسب نمی شود؟
    پاسخ داد: اسب یا برای تعقیب حریفی است که از میدان بگریزد و یا برای این است که کسی بخواهد خود بگریزد و من نه کسی هستم که پشت به دشمن کنم و بگریزم و نه کسی هستم که اگر کسی گریخت تعقیبش کنم. پس اسب را برای چه می خواهم؟(5)


    6. حضرت زرهش تنها سینه اش را می پوشاند و هرگز پشت نداشت.
    از او پرسیدند که چرا زرهش پشت ندارد؛ آیا نمی ترسد که کسی از پشت به او ضربتی بزند؟
    در پاسخ فرمود : من هرگز به دشمن پشت نمی کنم و از میدان نمی گریزم و خدا هرگز آن روز را نخواهد آورد.(6)


    7. شجاعت و استواری حضرت علی علیه السلام در جنگ ها چنان بود که هرگاه مشرکان و کافران او را در جنگ می دیدند به همدیگر وصیت می کردند مثل این که مرگ را با چشم خود دیده باشند.(7)

    8. هرگاه که دو صف برای جنگ مقابل هم صف می کشیدند،

    مردم به یکدیگر می گفتند:
    ملک الموت در همان صفی باید باشد که علی با آن صف است و صف مقابل خواهی نخواهی باید خود را برای مرگ آماده کنند.(8)

    9. روزی یکی از سرداران سپاهش به او گفت که اگر اسب ها آشفتند و ما از همدیگر دور شدیم،

    تو را کجا بیابیم؟ در پاسخ فرمود:
    در همان جایی که از من دور شده اید.
    حاکی از این که در همین جایی که هستم خواهم بود.(9)


    10. وقتی که در جنگ جمل پرچم را به پسرش محمّد حنفیه داد، به او چنین فرمود:
    کوه ها هم از هم بپاشند،
    تو از خود مپاش؛
    دندان هایت را به هم بفشار؛
    کاسه سرت را به خدا بسپار؛
    پاهایت را چون میخ به زمین بکوب؛
    به انتهای سپاهیان دشمن چشم بدوز؛
    و از تنگ نظری و دون همّتی چشم بپوش؛
    و بدان که پیروزی بی گمان پیش خداوندِ سبحان است.»(10)

    11. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام از نان دنیا به نان جو بسنده کرده بود و از نان گندم نمی خورد تا آنجا که مردم از تعجّب می پرسیدند:
     پسر ابوطالب با این غذا و خوراک اندک چگونه در کشتن هم آوردان و پهلوانان ناتوان نمی شود؟!

    مولا علی علیه السلام در پاسخ فرمود: بدانید آن درختی را که در بیابان خشک می روید،
    شاخه اش سخت تر باشد.
    ولی سبزه ها و گیاهان خوش نما را پوست نازک تر باشد.
    آری خارها و بوته های صحرایی را آتشی افروخته تر باشد و خاموشی آنها دیرتر رخ دهد،
    ولی گیاهی که در ناز و نعمت روییده باشد،
    چون بیدی به هر بادی بلرزد(11)


    12. از سخنان آن حضرت است که می فرمود :
    وَ اللّه لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالی لَمّا وَلَّیتُ عَنها. /

    به خدا سوگند اگر همه عرب ها پشت به پشت هم دهند و به جنگ با من بشتابند، هرگز از آنان روی برنتابم و اگر فرصتی دست دهد، به پیکار همه بشتابم.»(12)


    منابع

    (1) - طبرانی، معجم الاوسط 3/87 (2176)؛ مسند احمد 1/199 (1720).
    (2) - ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی طالب / 143 (188).
    (3) - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه 1 / 20.
    (4) - شیخ صدوق، الامالی / 61.
    (5) - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب 3 / 298.
    (6) - ابن بکار، الاخبار الموفقیات / 343 (194)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه 20 / 280.
    (7) - ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی طالب / 140 (109)؛ زمخشری، ربیع الابرار 3 / 319.
    (8) - راغب اصفهانی، المحاضرات 3 / 138.
    (9) - ابشیهی، المستطرف 1 / 178 باب 41.
    (10) - نهج البلاغه، خطبه 11.
    (11) و (12) - نهج البلاغه، نامه 45


    آخرین مطالب

    آخرین ارسال ها

    آخرین وبلاگ ها

    آخرین جستجو ها